عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

كاخ گلستان

سلام ماه خوشگل مامان    جمعه صبح از طرف اداره بابايي رفتيم كاخ گلستان .تا ظهر با گروه بوديمو و ظهر ازشون جدا شديم و برگشتيم چون بعد از ظهر چهلم حميد آقا خدابيامرز بود . صبح خيلي قشنگي بود هوا بهاري بود .روي درختها ي توي حياط كاخ پربود از طزطيهاي رنگارنگ . عمارتهاي داخل كاخ هم بسيار زيبا و با شكوه بودند مخصوصا عمارت شمس العماره و تالار آيينه .از اكثر جاها نميگذاشتن كه عكس بگيريم . شما هم با دوتا از بچه هاي همكارهاي بابايي دوست شدي و حسابي خوش گذرونديد .روز خيلي خوبي بود .چند تايي عكس انداختيم كه الان برات ميگذارم .شاد باشي گلم  سه تا وروجك : احسان ،امير محمد و فربد آقا...
13 بهمن 1393

مامان من دلم تولد میخواد

سلام ماه خوشگلم     چند روزی بود که دائما میپرسیدی کی تولدم میشه و من هم برات میگفتم که تابستون و حالا خیلی مونده ولی بازهم سوال میکردی تا اینکه پریروز گفتی میدونم تولدم تیرماهه ولی خوب دلم تولد میخواد . خلاصه موقع برگشتن به خونه با هم رفتیم قنادی و یه کیک باب اسفنجیه کوچولو خریدیمو رفتیم خونه .بابایی هم برات یک موتور کنترلی خوشگل خرید و این شد تولد دلخواه شما جند تایی عکس هم با زور ازت انداختم آخه جدیدا اصلا تمایلی به عکس انداختن نداری ولی خوب من دوست دارم گاه گاهی چند تا عکس ازت بندازم .دوستت دارم ماهک خوشگلم     در حال کمک به مامانی برای تمیز کردن کشمش قربون اون دستات ...
8 بهمن 1393

اولین اردو

سلام عشق من    دیروز برای اولین بار بدون منو بابایی رفتی گردش البته با مربی هاتون .بردنتون قلعه سحر آمیز .هرچی منو بابایی بهت اصرار کردیم که نری تا با هم بریم قبول نکردی البته نه اینکه قبول نکردی با ما بیایی ،بلکه هم با ماو هم با مهد رو پذیرفتی عسل طلا .و وقتی برگشتی کلی خوشحال و خندون بودی و بهت خوش گذشته بود .دوستت دارم عسلی . ...
1 بهمن 1393
1